پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود: گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان. سیفی بدیعی (از آنندراج). خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز. ملاطغرا (از آنندراج)
پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود: گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان. سیفی بدیعی (از آنندراج). خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز. ملاطغرا (از آنندراج)
ناخن رساندن بر ساز و امثال آن. پنجه بر تار و رباب و چنگ زدن: ذره و خورشید گر در رقص آید دور نیست ناخن مضراب بر تار رباب انداختیم. ابونصرنصیرای بدخشانی (از آنندراج). ، ناخن گرفتن. به ضرب چوب ناخن دست و پای کسی را انداختن. رجوع به ناخن گرفتن شود
ناخن رساندن بر ساز و امثال آن. پنجه بر تار و رباب و چنگ زدن: ذره و خورشید گر در رقص آید دور نیست ناخن مضراب بر تار رباب انداختیم. ابونصرنصیرای بدخشانی (از آنندراج). ، ناخن گرفتن. به ضرب چوب ناخن دست و پای کسی را انداختن. رجوع به ناخن گرفتن شود